کد مطلب:53181 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:165

مناظره هشام بن حکم...











الف. روزی امام صادق علیه السلام از «هشام بن حكم» پرسیدند! بگو ببینم چگونه با «عمرو بن عبید» به مناظره برخاستی؟ هشام عرض كرد: من در محضر شما شرم می كنم، و زبانم نیز از عظمت امامم بند می گردد!!

امام علیه السلام فرمودند: هرگاه به شما دستوری را صادر كردیم بی درنگ اطاعت فرمائید، هشام معروض داشت: زمانی شنیدم در «مسجد بصره» «عمرو بن عبید» گروهی را به دور خود جمع كرده، و آنان را از ولایت منحرف می سازد، لذا برای بحث با وی عازم «بصره» شدم، و برای این كار نخست در جلسه درس او حاضر گردیده، و به سخنانش گوش دادم، همه به من تماشا می كردند... سرانجام سكوت را شكسته، از وی پرسیدم: ای عالم! من مرد غریبی هستم، اجازه می دهی سؤالاتی را از شما بنمایم؟

عمرو: بفرمائید مانعی ندارد.

هشام: آیا شما چشم دارید؟

عمرو: پسرم! این چه سئوالی است، چیزی را كه می بینی چگونه از آن می پرسی؟

هشام: سئوالات من از این قبیل است.

عمرو: بپرس مانعی ندارد، اگر چه سئوالات شما احمقانه است!!

هشام: حالا به سئوالم جواب دهید، آیا شما چشم دارید؟

عمرو: آری.

هشام: از چشم چه استفاده ای می نمایی؟

عمرو: به وسیله آن اشخاص را می بینم و چیزها و رنگ ها را از هم تمیز می دهم.هشام: آیا شما بینی دارید؟

عمرو: بلی دارم.

هشام: از آن چه بهره می برید؟

عمرو: بوها را می بویم.

هشام: آیا شما دهان هم دارید؟

عمرو: بلی.

هشام: از دهانتان چه استفاده می كنید؟

عمرو: برای چشیدن غذا به كار می رود.

هشام: آیا شما گوش هم دارید؟

عمرو: بلی دارم.

هشام: از گوش چه استفاده می كنید؟

عمرو: از آن برای شنیدن صداها بهره می گیرم.

هشام: علاوه بر اینها شما عقل هم دارید؟

عمرو: بلی.

هشام: قلب و عقل به چه كار آید؟

عمرو: اگر این حواس اشتباه كردند، از آن برای تشخیص خطاها استفاده می نمایم.هشام: آیا این حواس بی نیاز از قلب نیستند؟

عمرو: نه.

هشام: چگونه، در حالی كه همه اعضایت سالم می باشند؟

عمرو: ای پسرم!

گاهی اعضای انسان مریض می گردند، مثلا در چشیدن یا دیدن یا بوئیدن و یا شنیدن، باید به قلب مراجعه كرد، و از حالت شك و دو دلی نجات پیدا نمود...هشام: پس خداوند برای جلوگیری از اشتباه اعضا قلب را مرحمت فرموده است؟

عمرو: بلی

هشام: ای ابا مروان! (كنیه عمرو) خداوند برای جلوگیری از خطاهای حواس پنجگانه قلب را به عنوان رهبر و امام برای هر كسی مرحمت فرموده است، آیا برای كل جامعه بشری امام و رهبری برای جلوگیری از خطاها و اشتباهات و انحراف فكری عطا نكرده است؟!!

عمرو در حالی كه مبهوت بود و جوابی نداشت دم فرو بست!

هشام: چرا جواب نمی دهی؟

عمرو: تو هشام بن حكم هستی؟

هشام: نه!

عمرو: آیا از دوستان و همنشین های وی می باشی؟

هشام: نه!

عمرو: اهل كجایی!

هشام: اهل كوفه.

عمرو: تو همانی، تو هشام بن حكمی.

هشام می گوید: او مرا به حضورش فرا خواند، و در كنارش نشانید و خیلی احترام كرد، ولی قدرت سخن نداشت و مات و مبهوت در فكر بود.

امام صادق علیه السلام چون این سخنان را شنید در حالی كه شاد و خندان بود پرسید،هشام! چه كسی این مناظره را به تو آموخته بود؟

هشام! چه كسی این مناظره را به تو آموخته بود؟

هشام: از هیچ كس، جز این كه چیزهائی از شما آموخته ام، و از آنها استفاده نموده، و او را محكوم كردم.

امام صادق علیه السلام سوگند به خدا همین مناظره در «صحف» حضرت ابراهیم و حضرت موسی موجود است.[1] .

در این حدیث شریف كه به صورت مناظره و مباحثه آمده است، ضرورت «امام معصوم و بی لغزش» روشن است...

ب: قضیه دوم كه ما آن را به تخلیص می آوریم، مربوط به مرد شامی است كه برای بحث و مناظره وارد مدینه شد، و به خانه امام صادق علیه السلام آمده، و با جرأت تمام گفت: آمده ام با شما به بحث و مناظره بپردازم، و حضرت پس از مذاكراتی جویای اطلاعات و تخصص های آن مرد شامی گردید، و در هر رشته ای كه خود را متخصص معرفی می كرد، یكی از شاگردان امام او را مجاب و محكوم می نمود. سرانجام با جوان نورسی كه موهای محاسنش تازه روئیده بود، وارد بحث شد، او همان «هشام بن حكم» بود، كه در مورد امامت به مناظره پرداختند:

مرد شامی: در مورد امامت این مرد (امام صادق) سخن بگو.

هشام: آیا خدا به بندگانش بصیرتر است، یا مردم نسبت به خودشان

مرد شامی: خدا.

هشام: خداوند در رابطه با دین مردم نسبت به آنان چه كرده است؟

مرد شامی: آنان را مكلف ساخته، و در رابطه با تكلیفشان راهنما انتخاب كرده است.

هشام: آن راهنما كیست؟

مرد شامی: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم

هشام: بعد از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خدا راهنما و امامشان كیست؟

مرد شامی: كتاب و سنت.

هشام: آیا ما امروز برای رفع اختلاف خود می توانیم از كتاب و سنت استفاده كنیم؟

مرد شامی: بلی.

هشام: اگر چنین است، پس چرا ما با شما اختلاف داریم، تو از شام در اثر اختلاف بلند شده و به اینجا آمده ای. چرا اختلاف ما رفع نشده است؟

در حالی كه مرد شامی خاموش بود، امام صادق علیه السلام فرمودند: چرا سخن نمی گوئی؟

مرد شامی؛ چه بگویم؟ اگر بگویم اختلاف نداریم دروغ گفته ام، و اگر بگویم، هر دو گروه حق است، صحیح نیست، و اگر اختلاف را قبول كنم محكوم گشته ام. به دستور امام صادق علیه السلام همان سئوالات را مرد شامی از هشام پرسید، و او یكایك همه آنها را جواب گفت، و در پایان فرمود: راهنما و امام امروز و عصر ما این مرد بزرگوار است، و اشاره كرد به امام صادق علیه السلام.

مرد شامی برای این ادعا دلیل خواست، حضرت در جواب او فرمود:

هر چه می خواهی بپرس، سپس به تمام سئوالات مرد شامی پاسخ گفت، و كیفیت حركت او را از شهر شام بیان داشت، و هر كاری را كه مابین شام و مدینه انجام داده بود، به وی بازگو كرد!! و تمام نهان ها را آشكار ساخت، و شوق ایمان و معرفت كامل را در دل مرد شامی به مكتب ولایت شعله ورتر نمود، لذا مرد شامی تمام اظهارات حضرت امام صادق علیه السلام را تأیید كرده و با گفتن شهادات:

«اشهد ان لا اله الا الله، واشهد ان محمدا رسول الله، و انك وصی الانبیاء»،حقیقت ولایت را پذیرفت، و از بازگشت به وطن خود، خودداری كرد، و در صف شاگردان مكتب جعفری قرار گرفت.[2] .









    1. اصول كافی ج 1 ص171-169.
    2. حق الیقین شبر، ج 1 ص 86 احتجاج طبرسی، ج 2 ص 122 بحار، ج 23 ص9 تا 13 ح 12 اصول كافی، ج 1 ص 171 ح 4 مناقب ابن شهر آشوب، ج 4 ص243 و 244 كشف الغمه، ج 2 ص173 نقل از آفتاب ولایت، ص49-45.